شیخ مفید نقل می کند: بیماری رسول خدا (ص) سخت و وخیم شد. امیرالمومنین (ع) در کنار بسترش بود همین که نزدیک بود روح از بدنش مفارقت کند فرمود: سرم را در دامن خود بگیر چرا که امر الهی فرا رسید و چون جان من بیرون رود آن را با دست خود بگیر و به روی خود بکش، آنگاه مرا رو به قبله بگذار و کار غسل و دفن مرا خودت انجام بده و پیش از همه بر جنازه ام نماز بخوان و از من جدا مشو تا مرا به خاک بسپاری و از خداوند (عزوجل) طلب کمک کن! حضرت علی سر آن حضرت را در دامن گرفت و آن حضرت از حال رفت! در این حال فاطمه خود مرثیه می خواند و به گونه ای آه و زاری می کرد که در و دیوار اشک می ریخت. یکی از مراثی که ایشان می خواند این بیت بود: «صُبّت عَلَیّ مَصائبٌ لو انّها صُبت عَلَی الایّامُ صِرنَ لَیالِیاً» آنچنان باران غم و اندوه بر جانم ریخته که اگر بر روزهای روشن می ریخت آن روزها مانند شب تیره و تار می گردید. (برگرفته از سوگنامه آل محمد)
و وارد است که آن امام مبین هنگام دفن رسول خدا (ص) اشک میریخت و از سینه آه می کشید و می فرمود: «انَّ الصَّبرَ لَجَمیلٌ الاّ عَنکَ وَ اِنَّ الجَزَعَ لَقَبیحٌ الاّ عَلَیک و اِنَّ المُصابَ بِکَ لَجَلیل وَ اِنَّه قَبلَکَ وَ بَعدک لَجَلَل» ؛ به راستی که شکیبایی زیباست مگر در غم فراق تو، و بی تابی نا پسند است مگر در اندوه مرگ تو! و مصیبت های قبل و بعد از آن هرقدر که بزرگ باشند در مقابلش ناچیزند!» (خطبه 284) تا آنجا که در مصیبت از دست دادن بی بی دو عالم در کنار قبر مبارکش، خطاب به رسول خدا (ص) فرمود: « اما برای من که سختی مصیبت تو را دیده و سنگینی آنرا کشیده ام شکیبایی ممکن است! این من بودم که با دست خود تو را در میان قبر نهادم و هنگام رحلت جان گرامی تو از میان سینه و گردنم پرواز کرد ... انا لله و انا الیه راجعون! » (خطبه 193) یا در جایی مستقیما اشاره به این اندوه و مصیبت دردناک می نماید و می فرماید: «پدر و مادرم به فدای تو ای رسول خدا! با مرگ تو رشته ای برید که با مرگ دیگران نبرید. ... با مرگ تو رشته پیامبری و فرو آمدن پیام و اخبار آسمانی گسست. مصیبت تو دیگر مصیبت دیدگان را به شکیبایی واداشت و همه را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد. اگر به شکیبایی امر نمی کردی و از بی تابی نهی نمی فرمودی؛ آنقدر اشک می ریختم تا اشکهایم تمام شود و این درد جانکاه همیشه در من می ماند و اندوهم جاودانه می شد که همه اینها در مصیبت تو ناچیز است. چه باید کرد که زندگی را دوباره نمی توان باز گرداند و مرگ را نمی توان مانع شد. پدر و مادرم فدای تو! ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و در خاطرت نگاه دار!» (خطبه 226)
بعد از گذشت چهل روز از روزی که تو ما را وداع گفتی... تو را از خاطر نبرده ایم... و باید اعتراف کنیم که هیچگاه زمزمه خطابه های شیرینت از یادمان نمی رود! نصیحت های پدرانه ای که از سر اخلاص و عاری از هرگونه ریا به ما می کردی، برای همیشه آویزه ی گوشمان خواهد ماند.
فایل صوتی: صدای آیت الله مجتهدی تهرانی موضوع : خستگی گناه و درک نماز شب حجم: 262 کیلوبایت برای گوش دادن به صدا اینجا را کلیک کنید.
برای دانلود بر روی لینک راست کلیک کنید و save target as را انتخاب کنید.
یکبار که آمده بود «شهر رضا» گفتم : بیا اینجا یک خانه برایت بخریم و همین جا زندگی ات را سر و سامان بده! گفت: حرف این چیزها را نزن مادر! دنیا هیچ ارزشی ندارد! گفتم: آخر این کار درستی است که دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشی؟ گفت: مادر جان! شما غصه مرا نخور. خانه من عقب ماشینم است! پرسیدم: یعنی چه عقب ماشینم است؟ گفت: جدی می گویم؛ اگر باور نمی کنی بیا ببین! همراهش رفتم در عقب ماشین را باز کرد. وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده بود: سه تا کاسه، سه تا بشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک ، دو قوطی شیر خشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر. گفت : این هم خانه، می بینی که خیلی هم راحت است. گفتم: آخه اینطوری که نمی شود. گفت: دنیا را گذاشته ام برای دنیادار ها، خانه هم باشد برای خانه دارها!
* می گم: بین این پست و پست قبلی (سلمان محمدی) یه شباهت هایی نمی بینی...؟!
هشتم صفر روز وفات سلمان فارسی است... دوست داری جریان وفاتش را بشنوی؟! ببینی که چگونه امیرالمومنین او را به خاک سپرد؟ .. پس بشنو :
صحابى کبیر، سلمان حکیم با یک جهان خاطره و خدمت، در «بالا خانه کوچکابى قره کندى» در مداین، در بستر مرگ خوابیده بود (1) و در عین حالى که رسولخدا(ص) به او فرموده بود: بهشت مشتاقتر به ملاقات سلمان است، تا سلمان بهبهشت (2) وى گریه مىکرد! سعد بن ابى وقاص، که در «مداین» از سلمان عیادتکرده، مىگوید: وقتى گریه سلمان را مشاهده کردم، علت آن را جویا شدم. سلمان گفت: به خاطر وابستگى و علاقه به دنیا گریه نمىکنم، بلکه از این جهتنگرانم که رسول خدا(ص) با ما عهد و قرار گذاشته بود، که وسایل زندگى ما بیش ازتوشه یک مسافر نباشد، در حالى که اکنون من وسایل و اثاث بیشترى دارم، و بیمناکم که مبادا از دستور آن حضرت تخلف کرده باشم! (3) . بیمارى سلمان همچنان شدت مىیافت، زاذان، خادم سلمان مىگوید: من براى مرگ سلمان نگران بودم، وقتى آثار مرگ در او نمودار شد، گفتم: چه کسى باید تو راغسل دهد؟ سلمان پاسخ داد: همان کسى که رسول خدا(ص) را غسل داد. گفتم: تو در مداین هستى، و او در مدینه به سر مىبرد.. (4) . «بقیره» همسر سلمان مىگوید: وقتى مرگ سلمان نزدیک شد، در حالى که دربالا خانهاى خوابیده بود، که چهار در داشت، مرا نزد خویش خواند، و گفت: بقیره!همه درها را باز بگذار، زیرا رسول خدا(ص) به من خبر داده: به هنگام مرگمیهمانانى به دیدار من مىآیند، که بوى خوش را احساس مىکنند، اما غذانمىخورند، و من نمىدانم آنان از کدام در وارد مىشوند. بقیره، ادامه مىدهد: من درها را باز گذاشتم، بعد سلمان دستور داد: کیسهکوچک «مشکى» را که رسول خدا(ص) به او هدیه کرده بود، و سلمان آن را جایىپنهان نموده بود، براى او حاضر کنم. وقتى کیسه مشک را آوردم، دستور داد مشک را خیس کنم، و در اطراف اوبریزم. بعد گفت: حرکت کن، درب را بهپوش، من حرکت کردم و درب را پوشیدم،اما وقتى کنار بدن سلمان برگشتم، متوجه شدم وى وفات کرده است (5) . طى روایتى آمده: امام على(ع) صبح روزى به مسجد مدینه وارد شد، و اعلامکرد: دیشب رسول خدا(ص) را به خواب دیدم، آن حضرت به من فرمود: سلماندر مداین از دنیا رفته است، به من سفارش فرمود: بروم و او را غسل بدهم، کفن کنم،نماز بر او بخوانم و جسد او را به خاک بسپارم، و من اکنون به سوى مداین مىروم (6) . جابربن عبدالله انصارى، مىگوید: امیر مؤمنان(ع) نماز جماعت صبح را براى ماخواند، سپس روى خود را به طرف ما برگردانید و فرمود: اى مردم! خداوند شما رادر مرگ برادر خود سلمان پاداش دهد. آنگاه عمامه رسول خدا(ص) را به سر،پیراهن بلند آن حضرت را روى لباس پوشید، شمشیر و عصا همراه برداشت، و برشتر «غضباء» سوار شد، و از مدینه بیرون رفت و به غلام خویش «قنبر» فرمود: دهقدم بردار. قنبر مىگوید: با برداشتن ده قدم، ما خود را در «مداین» جلو درب خانه سلمانیافتیم.. (7) . زاذان، خادم سلمان مىگوید: سلمان از قبل به من گفته بود: اى زاذان! هر وقتچانه مرا بستى، صداى سقوط چیزى را مىشنوى، وقتى من چانه سلمان را بستم،صداى سقوط چیزى را شنیدم، پشت در خانه آمدم، دیدم امیرمؤمنان(ع) وارد شد. على(ع) فرمود: اى زاذان! سلمان از دنیا رفت؟ گفتم: آرى، اى مولاى من. آنگاه على(ع) وارد بالا خانه شد، پارچه را از روى سلمان کنار برد، سلمان هم بهروى على(ع) لبخندى زد (حتی برطبق برخی منابع خواست جلوی پای حضرت بلند شود؛ که حضرت مانع شد!) (8) بعد على(ع) فرمود: اى ابوعبدالله! خوش درگذشتى،وقتى رسول خدا(ص) را ملاقات کردى، آنچه را از سوى مردم نسبتبه برادر توصورت گرفت، براى آن حضرت بیان کن. آنگاه على(ع) غسل و کفن سلمان را انجام داد، نماز بر بدن او خواند، ولى ماصداى تکبیر شدیدى را شنیدیم، وقتى دقت کردیم، دو مرد نیز همراه آن حضرتبودند، که فرمود: یکى برادرم جعفر طیار، و دیگرى خضر پیامبر(ص) است، وهمراه هر یک از آنان فرشتگان زیادى براى تجهیز سلمان شرکت کرده بودند (9) .
بعضى از راویان چنین نقل کردهاند که حضرت على(ع) بر کفن سلمان شعرى نوشت که معناى آن چنین است:
«بر شخص کریم و بزرگوارى وارد شدم، بىآنکه توشه نیک و قلب پاک داشته باشم; ولى بردن توشه نزد شخص کریم و بزرگوار، زشتترین کار است.»
منابع :
1. الاستیعاب، ج 2، ص 61. 2. الدرجات الرفیعة، ص 208. 3. الدرجات الرفیعة، ص 219. 4. بحار الانوار، ج 22، ص 373. 5. الدرجات الرفیعة، ص 219، مجمع الزوائد، ج 9، ص 344، قاموس الرجال، ج 4، ص 418، فتاوىصحابى کبیر سلمان، ص 223، حلیة الاولیاء، ج 1، ص 208. 6. بحار الانوار، ج 22، ص 368، نفس الرحمن، ص 607. 7. بحار الانوار، ج 22، ص 373، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 131، الدرجات الرفیعة، ص 219، نفسالرحمن، ص 606. 8. طبق برخى از اخبار: سلمان لبخندى زد و خواستبنشیند... بحار الانوار، ج 22، ص 384. 9. بحار الانوار، ج 22، ص 373. 10. طرائف الحقائق، ج 2، ص 5
نوشته شده توسط بیم عرف ت در ساعت
11:16 صبح | ()نظر
نیامد که اشک ما را جاری کند... و نرفت که مار را دلتنگ خود کند... نیامد که ما را سیاهپوش کند... و نرفت که کبودی بر روی سینه ما به جای بگذارد! آمد که امید دوباره دل آدم و فرزندان آدم باشد! آمد که درهایی که عقل با منطقش بر روی تو بسته بود .. با عشق باز کند! و در این بین عقل را به سخره گیرد... شاید آمد که بگوید همیشه درمان رفع عطش آب نیست... آمد که بگوید لازم نیست برای ساقی شدن دست داشته باشی! .. لازم نیست برای شهید شدن جوان بالغی شده باشی... یک طفل شیرخوار هم می تواند... آمد که بساط ما را بر هم زند! ..بگوید گاهی سکوت فریادی است که پایان ندارد... و غربت، یعنی شهرت دو عالم... شاید گاهی لازم باشد آسمان و عرش را در بین ذرات خاک و خون جستجو کنی...!!! آری... آمد که به ما بگوید این کالای گرانبها که شما آنرا عقل می نامید در وادی عشاق پشیزی نمی ارزد! گاهی لازم است برای ملاقات خدا، خدا را در غیر خانه اش زیارت کنی... و کارها را نیمه تمام رها کنی!! و عازم وادی دیگری شوی... آری... شاید لازم شود که پس از گذشت سالها از ابتلای ابراهیم... اراده خدا بر این بیافتد که چاقو ببرد... و یا خون اسماعیل ریخته شود... ... و سعی هاجر بین صفا و مروه سودی نداشته باشد و طفل ابراهیمی در عطش خود شهید شود!! و آتش نمرود بسوزاند... چرا که "خدا اراده کرده است که تو را کشته ببیند!!" و حاصل آن حج نا تمام چنان شد... که خدا طواف کننده آن بارگاه مقدس شد! آری.. محرم آمد که تو را در بین عقل و عشق حیران بگذارد و در این حیرانی تو را در عرش میهمان خدا کند! چندین فرسخ دورتر از خاک حجاز ... اینجا... در نینوا... صاحب بیت عتیق میهمان اهل زمین شده است! آدم آبرویی دوباره گرفته است... و فرشتگان دگرباره فهمیدند که هنوز هم نمی فهمند معنای انی اعلم ما لا تعلمون چیست!! آن فرزند خاتم الرسل عصاره اسماء الحسنی، آن نام تمام خداوند، یعنی "الله" را برای کائنات تفسیر کرد... و آن شد که شد... هر روز عاشورا و هر جا کربلا شد...
نوشته شده توسط بیم عرف ت در ساعت
11:52 عصر | ()نظر
براتون چند تا زنگ غمگین برای موبایل درست کردم... توی این ایام توی چند مجموعه روی وبلاگ منتشرشون می کنم! مجموعه ای که امروز براتون گذاشتم بیشتر با ساز "نی" است؛ گوشه های غمگینی با ساز نی که توی ایام حزن و سوگواری ائمه می تونه زنگ موبایلتون باشه... شامل 6 تا فایل mp3که می تونید از اینجا دانلودش کنید.
هرگونه استفاده از مطالب و
فایل های این وبلاگ در جهت نشر فرهنگ دینی موجب امتنان است!!
طراحی: بی معرفت - نام قالب: دل شب
توسط نرم افزار: فتوشاپ CS و فرانت پیج 2003 قدرت گرفته از پارسی بلاگ
No
Copyright : Because of spreading Islamic thought you can use
all files and images.
Design by Bimarefat - Template Name: Dele Shab
Software : Photoshop CS & FrontPage 2003 Powered by Dear "Parsiblog.com"