
با تنی که در اثر نزاع با نفس امّاره، چاک چاک شده!
و با نفَسی که از شدت طوفان بلاها، به خس خس افتاده!
و با چشمانی که آرامش حتی یک لحظه را، امیدوار است!
و با گوشهایی که در هیاهو و فریاد باطل، دنبال نجوای حقست!
و با لبانی خشک، که هر از گاهی بر هم می خورد و خدا را قسم میدهد؛
سوی تو می آییم...
رمضان... رمضان... رمضان!!
ای یار قدیمی من... هم نفس و همپای من...
کجا بودی؟! دیر کردی...
ببین.. که دیو نفس امانم را بریده...
و سم گناهان بر بدنم اثر کرده ...
و زخم بلاها توان پیمودن راه را از من گرفته...
زودتر از اینها منتظرت بودم..
ای جا گرفته در قلبهای مومنان، خوش آمدی...
ای بوی تو یادآور وقت وصال، خوش آمدی... خوش آمدی...
جاهل است آنکه از آمدنت خوشحال نیست...
و اگر کسی تو را محترم نشمرد در زمره ظالمان جای گرفته...
... خوشا به حال من که به ضیافت تو دعوت شده ام!
خدایا... این خوشحالی را سپاس...
و السلام علی عبادالله الصالحین