سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شهید من



اوقات شرعی

میانبرهای وبلاگ

والپیپرهای مذهبی وبلاگ بیمعرفت

حلقه طراحان
اطلاعات آماری




 RSS 

جستجو در متون
جستجو با گوگل
موضوعات نوشته ها

خبرنامه

برای آگاهی از به روز شدن وبلاگ در خبرنامه عضو شوید.


 

در حال حاضر مطالعه می کنم..



بیت الاحزان
نویسنده: شیخ عباس قمی
ترجمه: آیت الله ناصر مکارم شیرازی


خرید اینترنتی
نظرسنجی

فعلا مورد خاصی بری نظرسنجی وجود ندارد.
لوگوی بی معرفت

بهار 85 - بیم عرف ت :: طرحی نو در وبلاگستان مذهبی



کد بالا را
Copy کنید و در بین کدهی سیت
خود و در بین تگ هی
Paste ،Body
کنید.

حمایت های اینترنتی


تحریم اسرائیل - Bycott Israel

آرشیو نوشته ها

تابستان 89 [8] |  بهار 89 [4] |  زمستان 88 [16] |  پاییز 88 [10] |  تابستان 88 [4] |  بهار 88 [5] |  زمستان 87 [9] |  پاییز 87 [9] |  تابستان 87 [11] |  بهار 87 [18] |  زمستان 86 [9] |  پاییز 86 [5] |  تابستان 86 [11] |  بهار 86 [8] |  زمستان 85 [26] |  پاییز 85 [17] |  تابستان 85 [24] |  بهار 85 [21] |  زمستان 84 [24] |  پاییز 89 [8] |  زمستان 89 [7] |  بهار 90 [10] |  تابستان 90 [1] |  بهار 91 [2] |  تابستان 91 [2] |  پاییز 91 [1] |  پاییز 92 [6] |  زمستان 91 [1] |  زمستان 92 [1] | 

همسایه ها


مذهبی اسلامی (مداحی های جدید) + مذهبی اسلامی (فیلم و صوت اسلامی) + مذهبی اسلامی (بانک فیلم و صوت اسلامی 2) + خاکریز + دلگویه های غلامعلی مجاهد + غربتکده + دوست اختصاصی + حزب الله + روایت نامه + عشق و مشق + سیمرغ قاف + یا علی جان مددی + شکوفه نرگس + تشنه معرفت + دنیای سه خواهر + عبد زیر صفر + شیعه شناسی + مجله ینترنتی قرآن + کلرجی من + یک آرزو + نغمه های بندگی + لیلة القدر + ?Who + پیامبر اعظم + هیئت منتظرین + دیار رنج + وب نامه + باران عدل + طلبه ای از نسل سوم + محفل یاران + هیئات جوانان عاشوریی + عطشان + به یاد او + حرفهی جوانی + دفتر یادداشت + پشت خطی + معراج + مجنون الحسین + غم دوست + آفاق + صبح ظهور + محبوب + آدینه + شب رو + تشنه + ...


تمامی کسانی که به "بی معرفت" لینک داده اند می توانند از طریق  پیغام خصوصی به من اطلاع دهند تا به منظور قدردانی، لینک آنها در این بخش قرار بگیرد.



 
در صورت تمایل می توانید با قرار دادن تکه کد فوق در بین دو تگ
و
قالب خود،
این لینکستان را در سایت یا وبلاگ خود نمایش دهید. (در صورت بروز هرگونه مشکل، پرسش خود را  از طریق پیغام خصوصی آخرین پست مطرح کنید)




یکشنبه 85 خرداد 14

طعم فراق را از زبان سید شهیدان اهل قلم بشنوید... ببینید که سید مرتضی چگونه الفاظ  و کلمات را در کنار هم میچیند تا آنجا که تو از آنها شدت درد و فراق را حس کنی؟! :

شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
 کنایتی است که از روزگار هجران گفت

نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه برید صبا پریشان گفت

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
 که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

مزن زچون و چرا دم که بنده ی مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

 کوچه های جماران همراز کوچه های مدینه گشته اند بعد از ارتحال رسول. آنان که پای دارند هروله می کنند تا خود را به خانه ای برسانند که مطاف ملائک حافظ تو بوده است و هر صبح و شام میهمان سفره ای که از بهشت بهر تو نزول می یافت، خانه ای که همنوازی تسبیحات تو هر صبح و شام نور می خورد و نور می آشامید و در عطر روح اللهی تو شناور بود. آنان که پای دارند هروله می کنند، اما آنان که پا در راه عشق تو باخته اند چه کنند؟ جانا، رحم آور! اینجا عالم ظاهر است و ظاهر حجاب باطن. چه کنیم؟

ستون های حسینیه ی جماران رازداران اُستُن حنانه اند اما بر حال ما می گریند، بر حال آن دلباختگانی که بی تو دیگر جانشان جز باری سنگین بر گرده ی فراق نیست. ستون ها می نالند. ذرات چوب و آهن و خاک، هر چه هست، می نالند. آنجا که تو می نشستی، اریکه حکومت عشق بر جان های مشتاقان، خالی مانده است.

گریه کن تا آن بغض گلوگیر بشکند و اشک هایت پیش باز قدم های یار روند، در کوچه باغ های ملکوت. طراوت آن جنات از اشک های من و توست ، اما دل هایمان آرام نمی گیرد. کاش این غم، اشک می شد و فرو می ریخت و این ابرهای تنگ نشسته، آسمان سینه هامان را به خورشید وا می گذاشتند. کاش قلب مرا قربانی می گرفتند تا این گرد ماتم از شهر برخیزد و رسول الله به مدینه باز گردد.

جانا! سخن از فراق توست، که در فراق جز حدیث فراق نه در دل می گذرد و نه بر لب می آید. با ما بگو چه باید کرد که جان مانده است و ای عزیزتر از جان ، تو رفته ای؟ ما جان و سر را می خواستیم تا بر سر پیمانی نهیم که با تو بسته بودیم. حال بازگو که با این سر پر درد و جان پریشان چه کنیم؟ اما فراق  آمدنی است، دیر یا زود، و این بیت الاحزان مهبطی است در هجران، تا بسوزی و از آتش فراق ققنوسی برآید با بال های آتشین ، که تو را بر بال های خویش ازسدرةالمنتهی نیز بگذارند.

جانا! محبت تو شیطان را به بند کشیده تا بین مردمان و یاد مرگ هیچ حجابی حائل نگردد و همه در محشر قیامتی که تو برپا کرده ای حاضر شوند.
رحم آور ای عزیز ما! کسی را بفرست تا آن خبر هولناک را که شنیده ایم تکذیب کند. ای مسیحای جان بخش دل های میت ما! مگر مسیح هم می میرد؟

« کو خمینی؟ کو خمینی؟»... «کوکو»ی غریبانه ی بوف دل ما، در ویرانه های سینه هامان پیچیده است، در آنجا که تا پیش از این بیت المعمور بود. گوش کن به ترنم ذرات خاک در تلاوت سوره ی «الرحمن». در آسمان، اما، قاریان ملکوت که قرآن را از رسول الله آموخته اند، با سوره ی «دهر» به استقبال آمده اند.

شب سر رسیده است، اما قلب ها تسکین نمی یابند. نبض اضطراب می تپد و فوران آتش غم از عمق اقیانوس روح تا قلب ها سریان می یابد و با اشک ازچشمه ی چشم ها بیرون می زند.

همه انتظار می کشند و انتظار خواب را رانده است. شب خاکستری است که آتش روز واقعه را پنهان داشته. فردا چه خواهد شد؟

عاشق در معشوق به فنا می رسد و بقای خویش را در بقای او می جوید. پس نه عجب اگر از امت کسی نیست که خود را به یاد آورد! همه بی خود گشته اند و یکبار دیگر این انسان است که بر عهدی بزرگ مبعوث می گردد. زمین در انزوای کهکشان، سر در گریبان ماتم فرو برده است و بر تنهایی امام عصر می گرید و ستارگان شمع گریان جمع غریبانه ی اصحابند :

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء ؟

جوانانی که خود را از او باز یافته اند، اکنون یکباره چشم بر جهانی گشوده اند که در آنجا اجال تن ها به سر می رسد و انسانی به عظمت روح الله نیز می میرد.

شب را شکست ، اما خود در انتظار طلوع نماند. نوری که در طواف قلب محمد (ص) بود به قبله ی طواف خویش واصل شد. پروانه ها نور را به حکم میثاق می شناسد و از آغاز، با قصد سوختن پر در مطاف می گشایند.

در آسمان، ملائکی که مر را با یک اشاره ی لؤلاکی بشکافتند، راه را با فاتحه گشودند. بانگ تلاوت از شقاق قمر برخاست... و تا آسمان هفتم بالا گرفت؛ تا جنات یاسین و حُجُرات نور بر دامنه ی اعتراف، تا آنجا که نسیم «هل اتی» می وزد، با عطر یاس و گل های محمدی... تا بستان هایی که از نهر های «طه» سیراب می شوند. اما زمین، ای وای! ماتم گرفت و «اناء اللیل» و «اطراف النهار» پر شد از گریه های غریبانه و نوحه های یتیمانه. زنی فریاد میزد : «نگویید که خمینی مرده است، نگویید که خمینی مرده است! » و آن دیگری، که چشم از تصویر او بر نمی گرفت و می گریست. وقتی انسانی آن سان عظیم که خمینی بود روی در نقاب خاک می کشد، شکاف فرقت و فقدان او تا به قیامت جبران نمیگردد؛ شکاف فرقت او در دل، زخمی التیام ناپذیر است.

جان را اشک می کنند و از چشمان فرو می ریزند تا التیام یابند، اما دریغ! دریغ و درد! او را نمی توان شیرین تر از جان نامید، که شیرینی جان به وجود اوست و اکنون که به دیار نادیار روح سفر کرده است، شرنگی تلخ تر از جان چیست درکام ماندگان؟

روح نمازمان قبض شد و لاشه های سرد رکوع و سجودمان بی کفن و دفن بر خاک ماند و قلب گوری شد که در آن، جنازه ی فطرت را به خاک سپردند. اعصار بینات پایان یافت و باز ماییم و عقلمان؛ ماییم و عقلمان این فرشته ی مطرود بال شکسته بر مهبط زمین ، در جزیره ی تنها. کی باشد که ادریس بیاید ؟ کی باشد که اریس بیاید؟

گرد آمده اند و در برهوت میان ظاهر و باطن حیرانند. خدایا، مگر روح الله نیز می میرند؟ خدایا، او سببی بود که زمین و آسمان را به هم می پیوست. اکنون ما را بازگوی که به کجا روی آوریم؟ عقل می گوید که اکنون او بر بلندای آسمان ابدیت ایستاده است و امتداد وجود خویش را در تاریخ می نگرد، اما چشم ظاهر بین بدنی نحیف را پیچیده در میان کفنی سفید می بیند، در انتظار بازگشتن به خاک. آن تابوت شیشه ای نگینگرانقدر انگشتری زمین است، کعبه بلورین دلهای عشاق حق. و آن عمامه سیاه بر کفن سفید، نقطه ی خل گرفتاری گرفتاران عشق است.

گریه موهبتی است که راه صبر را هموار می دارد، وگرنه، با ما بگو که داغ تو را چگونه تاب آوریم! با تو همان می گوییم که امام علی در رحلت رسول خدا گفت :

اِنَّ الصَّبرَ لَجَمیلٌ اِلّا عَنکَ وَ اِنَّ الجَزَعَ لَقَبیحٌ اِلّا عَلَیکَ وَ اِنَّ المَصابَ بِکَ لَجَلیل

صبر جمیل است اما نه در مرگ تو، و بی تابی زشت است اما نه در جدایی از تو، و مصیبت تو عظیم است، و پیش از تو و پس از تو هرچه مصیبت باشد کوچک است و آسان است. با ما سخن از زیبایی صبر و قبح جزع نگویید! اینجا میزان در هم می پامیزد. مصیبت آن همه عظیم است که ار بی تابی چاره ای نیست :

اِنَّ الصَّبرَ لَجَمیلٌ اِلّا عَنکَ وَ اِنَّ الجَزَعَ لَقَبیحٌ اِلّا عَلَیکَ

آن همه خواهیم گریست که بتوان دلها را در مغسل داغ تو غسل داد، و تو بدان که اگر جهان در انتظار قائم آل محمد نبود، آسمان نیز آنهمه می گریست که سیل اشک بنیان حیات را بر می کند و زمین شکاف بر می داشت و خورشید کور می شد.

داغ یتیمی بر پیشانی فرزندان آنگاه نشست که تو رفتی. می گفت: « زینب، بگو بابا خداحافظ! محمد بگو بابا خداحافظ!»

«فار التنور» در وصف ماست که چشمه های اشکمان از عمق قلب های اتش گرفته می جوشد. قلب زمین آتش گرفته است و اشک داغ از چشمه ها فواره میزند. فردا که این طوفان سیاره ی زمین را در خود گرفت، این کشتی خواهد راند تا بر «جودی » بنشیند، بر آن منزل مبارک، که بسم الله مجریها و مرسیها. آنگاه هنگام استجاب دعای نوح خواهد رسید، اگر چه او خود دیگر در میان ما نیست:

 ربِّ اَنزِلنی مَنزلاً مُبارَکً وَ اَنتَ خَیرُ المُنزَلینَ


نوشته شده توسط بیم عرف ت در ساعت 12:58 صبح | ()نظر

کلمات کلیدی : خاطرات

ارسال لینک :





جمعه 85 خرداد 12

قطعه ی گمشده ای از پر پرواز کم است
                                  یازده بار شمردیم ولی باز کم است


این همه آب که جاری است نه اقیانوس است
                                 عرق شرم زمین است که سرباز کم است

-------------------------------

اشک خون، از دیده ی تر می رود         دختر آمد حیف مادر می رود

ولادت حضرت زینب (س) بر شما مبارک باشه... یه هدیه بابت این روز مبارک باشه طلب شما!!


نوشته شده توسط بیم عرف ت در ساعت 5:30 عصر | ()نظر

کلمات کلیدی : اشعار شنیدنی

ارسال لینک :





پنج شنبه 85 خرداد 4

سلام علیکم:
دیروز، هم روز آزادسازی خرمشهر بود هم روز پر کشیدن شاعر عزیز کشورمان مرحوم آغاسی. می خواستم وبلاگ رو به روز کنم ولی متاسفانه دیروز از صبح ساعت 7:45 که رفتم از خونه بیرون تا ساعت 10:30 شب بیرون بودم! بعدشم که مثل یه جنازه افتادیم تو رخت خواب.
حکایت های زیادی داره این خرمشهر... از مسجد جامع و جهان آرا و رزمنده های غیور و حرفهای امام و نوشته های روی دیواری که عراقی ها نوشته بودند: "جئنا لنبقی" یعنی " آمدیم که بمانیم." و پیروزی و 17000 اسیر عراقی و ... . حکایت های مربوط به اون رو هم، همشو شنیدید.
امروز باید به حال و آینده فکر کنیم... اساسا این یک نتیجه ی بدیهی عقلانیه که نگاه کردن به گذشته بدون ایجاد انگیزه و بدست آوردن راه حلی برای مبارزه با مشکلات آینده و دوراندیشی، پشیزی ارزش نداره. تا کی می خوایم به پیروزی خرمشهر افتخار کنیم... افتخار به این مساله وقتی ارزش داره که ارزشهایی که به خاطر اونها خرمشهر فتح شد؛ همین امروز هم سر لوحه ی کار ما باشه.
یه بنده خدایی از بچه های جبهه ی خرمشهر رو آورده بودند توی جام جم... باهاش مصاحبه می کردن. حرفهای قشنگی میزد... میگفت: " خرمشهر آزاد شد... امروز ما برای خرمشهر چکار کردیم؟! اگر امروز محمد جهان آرا جلوی من باشه چه جوابی داریم به این سوالش بدیم؟ "
دیروز تکلیف، آزادی خرمشهر بود. امروز تکلیف آبادسازی خرمشهره... آزادی خرمشهر نعمتی بود از جانب خداوند  تبارک و تعالی... امروز آباد کردن خرمشهر شکر عملی اون نعمته... نمی خواهید نعمتهای خدا رو شکرگزار باشید؟!
خرمشهر و غیر خرمشهر در میان نیست! مهم تکلیفی است که فراموش شده... حرمتی است که شکسته شده... و اگر باور ندارید از نخل های بدون سر خرمشهر بپرسید...
امروز وبلاگ "بی معرفت" برخلاف همه رسانه ها، آزادی خرمشهر رو به شما تبریک نخواهد گفت...
امروز عاجزانه از خداوند متعال میخواهم که اگر روزی بخواهد بیاید که این حرمت ها برای "بی معرفت" شکسته شود؛ پیش از آن، جان بی ارزشش را بگیرد!
والسلام...

لینک های مرتبط:
نوشته یک روحانی همدرد با نوشته ی من با تیتر: " تراژدی خرمشهر "
 محمد جهان آرا
بیانات رهبر معظّم انقلاب اسلامی درباره جهان آرا
تصاویری از آزادی خرمشهر
ویژه نامه سایت شهید آوینی برای مرحوم آغاسی


نوشته شده توسط بیم عرف ت در ساعت 12:9 عصر | ()نظر

کلمات کلیدی : خاطرات

ارسال لینک :





جمعه 85 اردیبهشت 29

از شهادت آیت الله مطهری گذشتیم! ولی بد نیست یه خاطره ای از ایشان و توجه ایشان به نماز شب برای شما نقل کنم:
یکی از دوستان شهید مطهری درباره ی ایشان می گوید: از ویژگیهای آن مرحوم، تقیّد و علاقه مفرط ایشان بود به ذکر و دعا و شب بیداری. به یاد دارم که در همان اوایل آشنایی ما با یکدیگر او به نماز شب مقید بود و مرا نیز بدان امر می کرد و من به بهانه ی اینکه آب حوض مدرسه شور و کثیف و برای چشمانم مضر است از آن شانه خالی می کردم تا اینکه شبی در خواب ، دیدم که در خواب هستم و مردی مرا بیدار کرد و گفت: من "عثمان بن حنیف" نماینده حضرت امیرالمومنین، علی (ع) می باشم. آن حضرت به تو دستور داده اند بپا خیز و نماز شب بپا دار و این نامه را نیز آن حضرت برای تو فرستاده اند.
در آن نامه با آن حجم کوچکی که داشت با خط سبز روشن نوشته شده بود "هذه براءة لک من النّار"- این برای تو وسیله رهایی از آتش دوزخ است- من در عالم خواب با توجه به فاصله زمانی دوران حضرت علی (ع) با زمان ما متحیّر نشسته بودم که در همان حالت تحیّر، مرحوم آیت الله مطهری مرا از خواب بیدار کرد و در حالی که ظرف آبی در دست داشت گفت: این آب را از رودخانه تهیه کرده ام برخیز و نماز شب بخوان و بهانه مجوی.

منبع : طهارت روح ، ص 378و379


نوشته شده توسط بیم عرف ت در ساعت 12:57 عصر | ()نظر

کلمات کلیدی : معرفت نماز خواندن

ارسال لینک :





دوشنبه 85 اردیبهشت 25

از زمانی که با محمد (ص) ازدواج کرده بود، زنان قریش دیگر به او سلام نمی کردند و با او رفت و آمد نمی کردند. او تنها شده بود... تا اینکه فاطمه (س) را باردار شد. فاطمه (س) در شکم مادر، با او سخن می گفت و مونس تنهایی های مادر می شد. هنگامی که خدیجه (س) درد زایمان احساس کرد، کسی را به دنبال زنان قریش فرستاد تا نزد او بروند. ولی آنان خواسته او را اجابت نکردند و به او گفتند: تو به حرف ما گوش نکردی و زن کسی شدی که فقیر است و مالی ندارد، به همین دلیل ما نیز با تو کاری نداریم.
خدیجه (س) با شنیدن سخنان آنان اندوهگین شد... چندی نگذشت که ناگهان مشاهده کرد چهار زن به بالین او حاضر شدند که همانند زنان بنی هاشم بودند. خدیجه (س) با دیدن آنها ترسید. یکی از آنان گفت: ای خدیجه! نترس که ما را پروردگار تو مامور ساخته است که نزد تو بیاییم و موجب دلگرمی تو باشیم؛ و من ساره همسر ابراهیم (ع) هستم. و با اشاره به زنان دیگری که در کنار او بودند گفت:
این آسیه همسر فرعون، دیگری مریم دختر عمران، و این کلثوم خواهر موسی بن عمران است.
هنگامی که فاطمه (س) به دنیا آمد نوری سراسر مکه را فراگرفت. حضرت لب به سخن گشود و به یگانگی خدا و رسالت پدر بزرگوارش و امامت و جانشینی علی (ع) و فرزندانش شهادت داد.
سپس رو به زنان کرده و به آنان سلام کرد و هرکدام را با نام خود مورد خطاب قرار داد.
رشد فاطمه (س) نسبت به هم سن و سالهایش بسیار بیشتر بود بطوریکه رشد او در یک روز برابر رشد یک ماه بچه های دیگر بود...
قدم بر روی خاک دنیا نهاد... امروز سال پنجم بعثت است!



 
 

منبع متون : منتهی الآمال شیخ عباس قمی
منبع تصاویر : وبلاگ سقاخونه متعلق به برادر عزیزم "بازمانده ( با تشکر فراوان از ایشان )


نوشته شده توسط بیم عرف ت در ساعت 5:46 عصر | ()نظر

کلمات کلیدی : خاطرات

ارسال لینک :





شنبه 85 اردیبهشت 23

سلام علیکم:
این چند روزه که گذشت... به روایت بعضی از علما (روایت 45 روز) روز شهادت حضرت زهرا (س) بود.حاجی می گفت: اگر هم روز وفات نباشه، قطعا روز آغاز به بستر افتادن حضرت است و حضرت از امروز دیگه از خانه بیرون نیامد. از امروز توی وبلاگ "بی معرفت" تا فاطمیه ی 95 روز، یکسری پست ها با تیتر "وصال یاس" نوشته خواهد شد...حتما به دقت بخونیدشون!
رفقا فاطمیه شروع شده... لباس سیاهاتونو از تو کمد دربیارید، تمیز کنید،... برای مادر سادات، آماده عزاداری بشید!
این چند وقته آقا حجة بن الحسن عزاداره... بیایید نوای قلب ما هم مثل ایشان غمناک باشه!
قراره دستای علی رو ببندن... قراره کشون کشون ببرنش مسجد...آقامون غریبه به خدا!
بیایید ما هم این ایام مثل آقامون زانو به بغل بگیریم...
مثل بچه ها یه گوشه کز کنیم... ضجه بزنیم! آروم اشک بریزیم!
مثل سالهای قبل تو هیئتا سینه بزنیم و حرف دل علی رو بزنیم... :
آی مردم! آی مردم! علی از دنیاتون سیره...    آی مردم! آی مردم! علی بی زهرا میمیره...
آی مردم! آی مردم! شما زهرامو نشناختین...  با گل یاسم نساختین
آی مردم! آی مردم! آخر کارم رسیده... مرگ دلدارم رسیده


نوشته شده توسط بیم عرف ت در ساعت 11:16 صبح | ()نظر

کلمات کلیدی : خاطرات

ارسال لینک :





پنج شنبه 85 اردیبهشت 21

بسم الله الرحمن الرحیم

عید غدیر سال 1426 بود، تصمیم گرفتم وبلاگی مذهبی با سبکی جدید بسازم. الان حدود 4-5 سالی هست که "بلاگر" هستم ولی وبلاگ "بی معرفت " رو از دیماه 84 افتتاح کردم و به برکت وجود مبارک امیرالمومنین الحمدلله تا اینجای کار به خوبی پیش رفته است و مابقی را هم خدای عالم کفایت کند ان شاءالله.
برای بازدیدکنندگان سوال بود که "چرا بی معرفت؟"... به همه شان قول داده بودم که حتما علت آنرا بعدها خواهم گفت. امروز همان وقت است!
از کوچکی بچه ی گوشه گیر و تنهایی بودم! نه اینکه دوست و رفیقی نداشته باشم! نه... ولی شرایط به گونه ای بود که با وجود همه دوستان اطرافم، همیشه احساس تنهایی و غربت می کردم. همین احساس تنهایی و غربت با همه ی سختی ها و تلخی هایش نقطه عطف زندگی ام شد وقتی خداوند عزوجل مونس تنهایی هایم شد. و چه زیبا دوست و رفیقی...!
از خودش خواسته بودم که به من بفهماند که او و تاثیر وجود مبارکش را در زندگی ام ببینم و چشم دیدن به من عطا فرماید و او نیز منت نهاد و اجابت کرد! روز به روز خدا را دیدن و با او بودن چشمانم را بازتر می کرد! ابتدا مدعی بودیم که از عهده شکرش برمی آییم! ولی روزها بر ما اثر کرد و دیدم که جز اظهار عجز از بجا آوردن شکرش کاری از دستمان بر نمی آید.
قدم در راه معرفت دوست نهادیم و با دوستانش دوستی نمودیم و پای سخنانشان نشستیم که شاید طریق عشقبازی فرابگیریم و شکر نعمتش کنیم... ولی انگار او چیز دیگری می خواست!! او از من معرفت نمی خواست. هر کجا که به سراغ چیزی رفتم که بشناسمش.. بساط معرفتمان را بر هم زد.
فهمیدم که او مرا "بی معرفت" می خواهد. ساده و پاک... با اخلاص و با نیتی صادق... نمی خواهد که بدانم!... می خواهد که ندانم و بیایم.
می خواهد که چشم بسته سوی او بیایم و نبینم که اطرافم چه می گذرد.
می خواهد که او را نشناخته بطلبم... می خواهد که به او اطمینان کنم و تمام امورم را به او بسپارم.
می خواهد که گوهر عقل را در وادی او بی ارزش شمارم و مستانه سوی او بشتابم!
ای جان من فدای تو! الهی هیچگاه نبینم که از تو دور افتاده ام!
الهی هیچگاه میان من و تو فراقی نیافتد! الهی لب خندان تو را بببینم!
الهی روزی مرا در راه خودت، خونین ببینی!

... و در وادی معرفت راندیم و او ما را "بی معرفت" طلب کرد! ای بهترین دوست و یاور! بخواه که هر چه تو بخواهی همان است...
امروز شاید زیباترین کلام، کلام فرستاده بر حقت باشد، که درود بی پایان تو بر او باد، که فرمود:
ما عَرَفتُکَ حَقَّ مَعرِفَتِکَ وَ ما عَبَدتُکَ حَقَّ عِبادَتِکَ
که تو را نشناختیم آنگونه که باید، و تو را عبادت نکردیم آنگونه که تو شایسته اش بودی!

حال خوب میدانید که چرا بی معرفت... و یا اینکه چرا قالب وبلاگم رنگ آسمان شب است؟! چون در تاریکی های بی معرفتی، خدا دیدنی تر است...

والسلام علی عبادالله الصالحین
بی معرفت


نوشته شده توسط بیم عرف ت در ساعت 12:0 عصر | ()نظر

کلمات کلیدی : خبرهای وبلاگ بی معرفت

ارسال لینک :





<      1   2   3      >
+ لینک پست های اخیر: :












هرگونه استفاده از مطالب و فایل های این وبلاگ در جهت نشر فرهنگ دینی موجب امتنان است!!
طراحی: بی معرفت - نام قالب: دل شب
توسط نرم افزار: فتوشاپ CS و فرانت پیج 2003
قدرت گرفته از پارسی بلاگ

No Copyright : Because of spreading Islamic thought you can use all files and images.
Design by Bimarefat - Template Name: Dele Shab
Software : Photoshop CS & FrontPage 2003
Powered by Dear "Parsiblog.com"

Clicky